آیا در تحلیل شخصیت امام حسین (علیه السّلام)، باید آن حضرت را عاقل دانست یا عاشق؟ آیا عاشق بودن به معنای عاقل نبودن است؟ آیا نهضت امام رفتاری عاقلانه نبود؟ و اساساً عقل و عشق در شخصیت و قیام امام حسین (علیه السّلام)از چه جایگاهی برخوردار است؟
چکیده پاسخ:
از آن جا که پاسخ گویی به سؤال فوق بدون ذکر مقدماتی امکان پذیر نیست، پیش از هر چیز شناخت دقیقی از معنای عقل و عشق و شخصیت هایی که از این دو شکل می گیرند و رابطه ی عشق و عقل، ضروری به نظر می رسد:
« عقل » نیرویی است که در نفس انسانی به ودیعه نهاده شده است، از سنخ کشش و گرایش نیست، چراغی است که روشنگری می کند، حسابگری است که کارها را مورد سنجش قرار می دهد و دو گونه محصول دارد: گاهی در حوزه هست و نیست و گاهی در حوزه باید و نباید، به قضاوت می پردازد، از اولی به « عقل نظری »و از دومی به « عقل عملی » تعبیر می شود. عقل عملی دو مرتبه دارد: الف. آنچه فقط به تدبیر امور زندگی دنیوی می پردازد و عقل مصلحت اندیش (فردی یا جمعی) است. این همان عقل بدلی است که از آن به « عقل حسابگر » و « عقل جزئی » نیز تعبیر آورده می شود که در آن ارضای تمایلات شهوانی مورد توجه است. ب. عقل ایمانی که شهوات و تمایلات باطل را در بند می کشد و سعادت دنیوی و اخروی انسان را حاصل می کند. عقل ایمانی خود ممکن است به عقل متعارف و برین (قدسی) تقسیم شود. در عقل متعارف عاقبت اندیشی و عبرت آموزی و پیروی از اصول عقلانی مورد نظر است، اما همه اینها بر محور خود شخص یا مصلحت فردی و جمعی دور می زند؛ یعنی اگرچه در این جا عقل به فراتر از جلب مصلحت و لذت های دنیوی می اندیشد، اما باز در حصار منافع خود است و فداکاری در راه معشوق برای او مفهوم و معنایی ندارد. این در حالی است که عقل قدسی به معنای ذوب شدن در توحید است. این عقل اگرچه عاقبت اندیشی و عبرت آموزی و... را به نحو برتر و بالاتر دارد، اما مصلحت اندیشی برای خود و خود محوری که از ویژگی های عقل متعارف است در او یافت نمی شود.
« عشق » از سنخ گرایش و کشش و به معنای « دوستی شدید » است. این کشش گاهی حقیقی است و گاهی مجازی.
عشق حقیقی در مبدأ و معاد و قوس نزول و صعود، جایگاهی بس بلند دارد؛ یعنی از سویی علت ایجاد عالم است؛ زیرا ذات حضرت حق، آن شاهد حجله ی غیب که پیش از آفرینش جهان، خود، هم معشوق بود و هم عاشق، خواست تا جمال خویش آشکار سازد، آفرینش را آینه ی جمالش گردانید. از سویی دیگر؛ هر موجودی طالب کمال خویش است و کمال وجودی هر معلولی همان مرتبه وجودی علت اوست، پس هر معلولی عاشق علت خویش است و چون بالاترین مرتبه هستی ذات حضرت حق است، پس معشوق حقیقی سلسله هستی، ذات مقدس حضرت حق است و عشق به غیر آن مجازی تلقی می گردد.
از آنچه بیان شد معلوم گردید که، اولاً: بر اساس سه گونه عقلی که بیان شد (عقل حسابگر، متعارف و برین) سه نوع شخصیت در انسان ها شکل می گیرد. این شخصیت ها عبارت اند از: شخصیت زیستی و حیوانی، شخصیت عقلانی و شخصیت ربانی.
انسانی که به دنیا چسبیده است و به فراتر از امور مادی نمی اندیشد، و تمام همتش خوردن و ارضای تمایلات شهوانی و مادی است و در این راه از عقل حسابگر بهره می برد، هنوز خام است و از شخصیت زیستی بهره می برد.
انسانی که در زندگی خود از اصول عقلانی پیروی می کند، رفتار خود را با عقل متعارف می سنجد، عاقبت اندیشی و عبرت آموزی دارد و رفتاری ناپخته از او مشاهده نمی شود، از شخصیت عقلانی بهره مند است.
شخصیت ربانی از آنِ انسان عاشقی است که رفتارش را همسو با عقل برین و قدسی تنظیم کرده است. چنین انسانی اگرچه برخی از معیارهای عقل متعارف را به نحو برتر و بالاتر دارا است، اما خود محور نیست و به آنچه مصلحت شخصی اوست نمی اندیشد و از این جهت ممکن است رفتارهایی از انسان ربانی مورد تأئید عقل متعارف با عقل حسابگر قرار نگیرد.
ثانیاً: در بحث مصاف عشق و عقل، چهار حالت قابل تصور است:
الف. اگر منظور از عقل، عقل بدلی (حسابگر)، و منظور از عشق، عشق حقیقی باشد، بدیهی است که این عقل را با عشق حقیقی کاری نیست.
ب. اگر مراد از عشق، عشق مجازی یعنی دلبستگی به شهوات و نفسانیت و غرائز، و منظور از عقل، عقل خدابین و ایمانی باشد، یقیناً این عقل چنین عشقی را محکوم می کند؛ زیرا عقلی که رو به سوی خدا دارد، تسلط شهوت بر انسان را نمی پسندد؛ مخصوصاً اگر شهوت به حد افراط برسد.
ج. اگر منظور از عقل، عقل متعارف ایمانی و مراد از عشق، عشقی حقیقی و فنای فی الله باشد، این دو در مراحلی درگیری دارند؛ زیرا کار عقل مصلحت اندیشی و مصلحت طلبی است و کار عشق از خود بی خود شدن، ایثار و از خودگذشتگی و فداکاری در راه معشوق.
د. اگر مراد از عشق، حقیقی و مراد از عقل، عقل برین و قدسی باشد، یقیناً بین این دو هیچ منافاتی وجود ندارد و در سیر و سلوک روحانی همواره همراه هم هستند؛ زیرا عشق به معنای فنای فی الله و عقل قدسی به معنای ذوب شدن در توحید است. انسان آن گاه که به مرحله ی عشق می رسد تازه می فهمد که عقل حقیقی همان « عقل برین و قدسی » است که او دارد و دیگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل می پندارند.
تحلیل شخصیت و قیام امام حسین (علیه السّلام)
عشق به عبادت، فداکردن همه چیز خود در راه احیای ارزش های اسلامی، گواه شخصیت ربانی آن حضرت هستند، علاوه امضا کردن طومار محبت خدا با خون خود و اختصاص یافتنِ عنوان سید الشهدا به آن حضرت، می توانند از جمله شواهد دیگری باشتند که ما را به شخصیت ربانی امام حسین (علیه السّلام) - که از عشق به حضرت حق لبریز گشته است - رهنمون سازند. قیام آن حضرت در کربلا، نیز نمود و تجلی شخصیت امام و یارانش بوده، بر این اساس عاشقانه بوده است، اما باید توجه داشت که معنای عاشقانه بودن قیام امام حسین (علیه السّلام) به معنای عاقلانه نبودن آن نیست. تحلیل زیر می تواند مدعای ما را ثابت کند:
این را می دانیم که بر ضد یزید دو قیام مهم صورت پذیرفته است: یکی قیام امام حسین (علیه السّلام) و دیگری قیام عبدالله بن زبیر، که بین آن دو تفاوت های بنیادینی در ابزار و روش ها، آرمان ها و اهداف و آثار و نتایج وجود داشته است.
هدف ابن زبیر در قیام علیه یزید آن بود که خود به قدرت برسد و حکومت کند. با این هدف بدیهی است که عقل در خدمت شهوات قرار می گیرد و عقل حسابگر به منظور دست یابی به این هدف نقشه می کشد و از هر وسیله ای نیز استفاده می کند حتی اگر به قیمت بی حرمتی به خانه خدا تمام شود، اما از آن سو، امام حسین (علیه السّلام) هدف خدایی داشت و به دنبال ارضای تمنیات نفسانی نبوده و در شخصیت و قیام او عقل جزئی و حسابگر جایی نداشته است. از سویی دیگر؛ امام حسین (علیه السّلام) می دانست که هیچ شانسی برای زنده ماندن ندارد، می داند که آنها می خواهند او را شهید کنند و نیز از سابقه مردم کوفه در سست عهدی نسبت به پدر و مادر، باخبر بود، بر این اساس نباید به عهد و پیمان مردم کوفه اعتماد می کرد و مانند بسیاری از مؤمنان، علما و عقلای زمانش می اندیشید. همان هایی که عاقل بودند و به فضائل اخلاقی ایمان داشتند، ولی همه ی امور را بر اساس عقل مصلحت اندیش می سنجیدند و مرگ و آوارگی و اسارت را که ره آورد این سفر بود، خوش نداشتند، از این رو آن حضرت را از حضور در صحنه کربلا باز می داشتند یا به او توصیه می کردند خاندان خود را در این سفر بدون بازگشت همراه نبرد. و دقیقاً تنها فرق اینان با امام (علیه السّلام) نیز در همین نکته بود؛ یعنی آن حضرت نیز مرگ، آوارگی و اسارت را می دید، اما او عاشق بود و به وسوسه های عقل دوراندیش توجهی نداشت. انحراف در جامعه اسلامی زیاد شده بود، در آن موقعیت برای جلوگیری از انحراف ایجاد شده، هیچ عاقلی (عاقل به عقل برین و قدسی) نمی توانست راه دیگری را انتخاب کند، از این رو امام حسین (علیه السّلام) که در مرحله عشق حقیقی در حق تعالی مستغرق بود، دفاع از حق را تنها در مرگ و آوارگی و اسارت خود و خاندانش می دید؛ و چنین هم کرد. این همان جهاد اکبر است که نبرد عقل متعارف و عشق حقیقی نیز خوانده می شود. در این موقعیت، کسانی که در حصار عقل متعارف گرفتار بودند و با برهان و استدلال قدم بر می داشتند، معتقد بودند: در زمانی که شرایط و امکانات قیام مهیا نیست و دشمن در اوج اقتدار است، باید تقیه و سکوت کرد، اما در نظر امام حسین (علیه السّلام) که از این حصار بیرون رفته و به مرحله ی عقل برین و قدسی رسیده بود، عقل و عشق یک فتوا می دادند: در حریم دفاع از محبوب باید از جان و فرزند و خاندان گذشت. آری، در قیام حسینی عقل متعارف متحیر است و فتوا به سکوت می دهد، اما عقل برین و قدسی که به قله ی عشق و شهود رسیده، با محاسبه دقیق و ارزیابی کامل، راه درست را از نادرست به احسن وجه تشخیص می دهد و هرگز در بند عقل متعارف که در حقیقت همان وهم است، محدود و محصور نمی شود. امروزه بر همگان روشن است که اگر امام حسین (علیه السّلام) نصیحت عاقلان آن روز را می پذیرفت، از اسلام تنها اسمی باقی مانده بود. واقعیت و حقیقت آن در بند بنی امیه اسیر می شد و به دست ما نمی رسید. فداکاری حسینی که آمیختگی عشق و عقل برین بود، اسلام را از خطر نابودی و سقوط به دست اراذل بنی امیه محفوظ داشت؛ زیرا عقل در قلمرو عشق به محاسبه و برنامه ریزی پرداخت و راه را از چاه نشان داد و این است معنای هماهنگی عقل و عشق در قیام حسینی. پس اگر گفته شود نهضت امام حسین (علیه السّلام) تجلی عشق است به معنای آن نیست که غیر معقول است. هرگز چنین نیست که کار امام حسین (علیه السّلام) غیر معقول یا ضد عقل باشد، بلکه کار ایشان و نهضت ایشان تجلی عشق و فراتر از حد عقل متعارف است. از این رو اگر امام (علیه السّلام) به عنوان یک فیلسوف مورد سؤال قرار گیرد، می تواند از کار خودش دفاع عقلانی هم ارائه دهد.
سخن پایانی این که، در کربلا صاحبان عقل جزئی و عقل برین در مقابل هم قرار گرفتند؛ یعنی گروهی که فراتر از عقل متعارف و فراتر از آن بودند. در مقابل هم صف آرایی کردند، و گروهی هم که صاحبان عقل متعارف بودند، از آن رو که عاشق نبودند پای رفتن و توان همراهی با امام را نداشتند.
پاسخ تفصیلی:
از آن جا که پاسخ گویی به سؤال فوق بدون ذکر مقدماتی امکان پذیر نیست، پیش از هر چیز شناخت دقیقی از معنای عقل و عشق و رابطه آن دو، همچنین شخصیت هایی که از این دو شکل می گیرند، ضروری به نظر می رسد:
1. مفهوم شناسی عقل و عشق
مفهوم شناسی عقل
واژه عقل، در لغت به معنای امساک و منع است و به معنای فهم، معرفت، علم، قوّه و نیروی پذیرش علم، تدبّر، نیروی تشخیص حق از باطل و خیر از شر، آمده است (1)، و در علوم مختلف، دارای معانی اصطلاحی متفاوت (2) و کاربردهای
مختلفی است. (3)
از نظر متفکران اسلامی، « عقل » نیرویی است که در نفس انسانی به ودیعه نهاده شده است و از سنخ کشش و گرایش نیست. عقل چراغی است که روشنگری می کند، حسابگری است که کارها را مورد سنجش قرار می دهد و دو گونه محصول دارد: گاهی در حوزه هست و نیست به قضاوت می پردازد و گاهی در حوزه باید و نباید، از اولی به « عقل نظری » و از دومی به « عقل عملی » تعبیر می شود. عقل نظری در جهاد علمی مرز وهم و خیال را مشخص می نماید، تا انسان در مسائل علمی و نظری در ورطه ی مغالطه سقوط نکند و عقل علمی تعدیل خصلت های اخلاقی را بر عهده دارد و به منظور تنظیم خواسته ها و گرایش ها و میل ها وارد عمل می شود. (4)
البته باید توجه داشت که عقل عملی در آثار فیلسوفان اسلامی از دو اطلاق برخوردار است که یکی از آن مشهور و دیگری غیر مشهور است.
الف. معنای مشهور: عقل عملی، قوه ای است که به واسطه آن، چیزی را که آدمی سزاوار است آن را انجام دهد یا ترک کند، می شناسد. (5) بر این اساس؛ عقل عملی همچون عقل نظری، قوه ی شناخت است و تفاوت این دو عقل تنها در متعلَّق شناختشان است.
ب. معنای غیر مشهور: عقل عملی، قوه ای است که انسان را به اعمال خویش تحریک می کند. عقل به این معنا همان قوه ی محرکه یا قوه ی عامله یا قوه ی اراده است. (6) بر این اساس؛ عقل عملی قوه ی عمل کردن است. کسانی که عقل عملی را بر معنای غیر مشهور آن حمل می کنند، کارکرد عقل عملی را به معنای مشهور، از کارکردهای عقل نظری می دانند. (7)
به هر حال، عقل عملی دو مرتبه دارد: یک. آنچه فقط به تدبیر امور زندگی دنیوی می پردازد و عقل مصلحت اندیش (فردی یا جمعی) است. این همان عقل بدلی، نیرنگ و شیطنت (8)، یا « عقل حسابگر » (9) و « عقل جزئی » (10) است که در آن ارضای تمایلات شهوانی مورد توجه است.
دو. عقل ایمانی که شهوات و تمایلات باطل را در بند می کشد و سعادت دنیوی و اخروی انسان را حاصل می کند. (11) عقل ایمانی خود ممکن است به عقل متعارف و برین (قدسی) تقسیم شود. در عقل متعارف عاقبت اندیشی و عبرت آموزی و پیروی از اصول عقلانی مورد نظر است، اما همه اینها بر محور خود شخص یا مصلحت فردی و جمعی می چرخد؛ یعنی اگر چه در این جا عقل به فراتر از جلب مصلحت و لذت های دنیوی می اندیشد، اما باز در حصار منافع خود است و کاری به معشوق ندارد و در آن خبری از جان گذشتگی، ایثار و فداکاری در راه معشوق و نادیده گرفتن خود، نیست. این در حالی است که عقل قدسی به معنای ذوب شدن در توحید است، این عقل اگرچه عاقبت اندیشی و عبرت آموزی و... را به نحو برتر و بالاتر دارا است، اما مصلحت اندیشی برای خود و خود محوری که از ویژگی های عقل متعارف است در او یافت نمی شود.
مفهوم شناسی عشق
واژه ی « عشق » به معنای « دوستی شدید » است (12) و از « عَشَقه » مشتق شده است. « عشقه » همان گیاه پیچک است که درخت را احاطه کرده، در نهایت راه تنفس را بر آن می بندد و به مرور باعث زردی آن می گردد. (13)
عرفا می گویند: با استناد به آیه ی کریمه ی « یُحِبُّهم و یُحبّونه » (14) می توان نتیجه گرفت عشق دو سره است (15)، در مبدأ و معاد، و قوس نزول و صعود، جایگاهی بس بلند دارد؛ یعنی هم خداوند عاشق مخلوقات است و هم مخلوقات عاشق خداوند هستند. به عبارت دیگر؛ از سویی عشق علت ایجاد عالم است و اساس عالم را تشکیل می دهد؛ زیرا ذات حضرت حق، آن شاهد حجله ی غیب که پیش از آفرینش جهان، خود هم معشوق بود و هم عاشق، خواست تا جمال خویش آشکار سازد، آفرینش را آینه ی جمالش گردانید. (16)
از سویی دیگر؛ هر موجودی طالب کمال خویش است و کمال وجودی هر معلولی همان مرتبه وجودی علت اوست، پس هر معلولی عاشق علت خویش است و چون بالاترین مرتبه ی هستی ذات حضرت حق است، معشوق حقیقی سلسله هستی، ذات مقدس حضرت حق است. (17) بر این اساس است که اولاً: عشق به غیر خدا عشق مجازی تلقی می گردد و ثانیاً: در فرهنگ و آموزه های دینی عشق به عبادت از اهمیت ویژه ای برخوردار می شود (18)؛ زیرا عبادت، عشق
ورزی و سخن گفتن با معشوق واقعی است (19) و عاشق خواهان آن است که هر چه بیشتر با معشوقش خلوت داشته باشد و با او سخن بگوید، (20) علاوه با عبادت است که انسان به مقام فنای فی الله می رسد و در واقع عشق به عبادت، همانا عشق به ابزاری است که انسان را به معشوق می رساند و با آن عاشق به وصال معشوق نائل می آید.
به هر حال، عشق از نوع کشش و گرایش و یکی از صفات و حالات درونی انسان است و احساسی باطنی است که از « قلب و دل » بر می خیزد و زمانی که پدید می آید، نوعی یگانگی بین فرد و محبوبش به وجود می آورد؛ به گونه ای که محبّ می خواهد همه چیزش را در اختیار محبوب خود قرار دهد. (21) وجودش را پیچکی احاطه کرده که به چیزی غیر از محبوبش نمی اندیشد (22)، البته در عشق مجازی که عشقی نفسانی و غریزی است با وصال و رسیدن به معشوق، غریزه و در نتیجه عشق خاموش می گردد. (23)، اما در عشق حقیقی که روح و حقیقت انسان با معشوق همراه است و می خواهد با معشوق متحد شود، آن گاه که وصال رخ دهد انسان به فنای فی الله می رسد. (24) به عبارت بهتر، وصال در عشق مجازی، عشق را و در عشق حقیقی، عاشق را فانی می کند.
حضرت علی (علیه السّلام) درباره عشق حقیقی می فرماید: « حب الله نارُ لا یَمرُّ علی شیءٍ الا احترق »؛ محبت و عشق الهی به چیزی گذر نمی کند، مگر این که آن را می سوزاند. (25)
2. رابطه ی عقل و عشق
با توجه به مطالب پیشین می توان گفت در بحث مصاف عشق و عقل، چهار حالت تصور دارد:
الف. اگر منظور از عقل، عقل بدلی (حسابگر)، و منظور از عشق، عشق حقیقی باشد، بدیهی است که این عقل را با عشق حقیقی کاری نیست.
عاشق از حق چون غذا یابد رحیق *** عقل آن جا گم شود گم ای رفیق
عقل جزئی عشق را منکر بود *** گرچه بنماید که صاحب سرّ بود (26)
البته مقصود عرفا و حکما نیز از عقل در آن جایی که از جنگ عشق و عقل سخن می گویند این عقل نیست؛ زیرا آنان نیز این عقل را بی عقلی می دانند.
ب. اگر مراد از عشق، عشق مجازی یعنی دلبستگی به شهوات و نفسانیت و غرائز، و منظور از عقل، عقل خدابین و ایمانی باشد، یقیناً این عقل چنین عشقی را محکوم می کند؛ زیرا عقلی که رو به سوی خدا دارد، تسلط شهوت بر انسان را نمی پسندد به ویژه اگر شهوت به حد افراط برسد.
ج. اگر منظور از عقل، عقل متعارف ایمانی و مراد از عشق، عشقی حقیقی و فنای فی الله باشد، این دو در مراحلی درگیری دارند؛ زیرا کار عقل مصلحت اندیشی و مصلحت طلبی و کار عشق از خود بی خود شدن، ایثار، از خودگذشتگی و فداکاری در راه معشوق است.
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است *** کس آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
عرفا صددرصد و به طور کامل منکر عقل متعارف نیستند، بلکه آن را چراغ و نردبان برای ترقی در عالم معنا می دانند.
سعدی در این باره می گوید: « عقل با چندین شرف که دارد نه راه است، بلکه چراغ راه هست، و اول راه ادب طریقت است و خاصیت چراغ آن است که به وجود آن، راه از چاه بدانند و نیک از بد بشناسند و دشمن از دوست فرق کنند و چون آن دقایق را بدانست، برین برود که شخص اگر چه چراغ دارد تا نرود به مقصد نرسد. » (27)
اما عرفان، رهروان راه عشق را دعوت می کند از استدلال های خشک و خسته کننده که چه بسا راه به جایی نمی برد، لحظه ای فاصله بگیرند و گوش و چشم خود را به حقایق ازلی و ابدی عالم باز کنند. تلاش عرفان باز کردن راه شهود است، شهود معشوق واقعی از طریق اطاعت پروردگار و انجام عبادات الهی، شهود حقیقی که حکمت به معنای حقیقی کلمه است و سزاوار است که انسان برای رسیدن به آن، تلاش کند. بر این اساس حتی عبادتی که به شوق بهشت یا ترس از جهنم انجام می گیرد، مورد تقبیح روایات قرار می گیرد.
امام علی (علیه السّلام) می فرماید: « خدایا، تو را از ترس عقابت و به طمع ثوابت پرستش نکردم، بلکه چون تو را برای عبادت شایسته یافتم، سر بر بندگیت ساییدم ». (28) امام صادق (علیه السّلام) نیز فرموده است: « بندگان سه گروهند: گروهی خدای عزوجل را از ترس عبادت می کنند، آن بندگی بردگان است و گروهی خدای تبارک و تعالی را برای به دست آوردن ثواب بندگی می کنند، این عبادت مزد بگیران است و گروهی خدای عزوجل را به جهت محبت او بندگی می کنند، آن بندگی آزادگان و بهترین و برجسته ترین عبادت است. » (29)
معنای این روایات آن است که گروهی خدا را تنها برای نفع شخصی خود عبادت می کنند. آنها به مقصود خود (فرار از عذاب و رسیدن به ثواب) می رسند، اما به مقام عالی که همان لقا الله و دیدار یار است، نائل نمی آیند. این رفتاراگر چه عاقلانه است و از قصد قربت فاصله نمی گیرند، (30) اما عاشقانه نیست؛ زیرا انسان عاشق حتی نسبت به امور معنوی نیز حسابگری ندارد. به عبارت دیگر؛ گرچه انسان، با انجام عبادت الهی به انگیزه ی رفتن به بهشت یا نرفتن به جهنم، عاقلانه رفتار می کند و به سود عظیمی دست می یابد که قابل توصیف نیست، اما انسان باید به جایی برسد که خدا را برای خدا بخواهد و توجهی به خود و مصلحت خود حتی چنین منفعتی، نداشته باشد. (31)
خلاف طریقت بود که اولیا *** تمنا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت به احسان اوست*** تو در بند خویشی، نه در بند دوست. (32)
د. اگر مراد از عشق، حقیقی و مراد از عقل، عقل برین و قدسی باشد، یقیناً بین این دو هیچ منافاتی وجود ندارد و در سیر و سلوک روحانی همواره همراه هم هستند؛ زیرا عشق به معنای فنای فی الله و عقل قدسی به معنای ذوب شدن در توحید است. انسان آن گاه که به مرحله ی عشق می رسد تازه می فهمد که عقل حقیقی همان « عقل برین و قدسی » است که او دارد و دیگران گرفتار عقال وهم اند و آن را عقل می پندارند.
کوه عقل و بیابان جنونم داده اند *** حیرتی دارم از این، کین هر دو چونم داده اند (33)
توضیح این که اهل معرفت از سه قسم جهاد سخن گفته اند:
« جهاد اصغر » که عبارت است از: جنگ انسان در بیرون هستی خود با دشمن مهاجمی که جان و حقیقتش را نشانه گرفته است. این جهاد ساده ترین نوع پیکار است؛ زیرا در این صحنه دشمن را بهتر از دیگر صحنه ها می توان شناخت و کنترل کرد.
از این بالاتر، « جهاد اوسط » است که در صحنه ی نفس، بین رذیلت ها و فضیلت ها نزاع و تهاجم وجود دارد و انسان می کوشد در جنگ بین فجور و تقوا و حرص و قناعت، و جاهل و عقل و...، فضیلت را فاتح کند؛ یعنی آنچه در علم اخلاق و فن تهذیب نفس، به « جهاد اکبر » موسوم است نزد اهل معرفت، جهاد اوسط است. جهاد اوسط جهادی است که با شیطان در درون وجود انسان رخ می دهد. انسان در صحنه ی جهاد اوسط رذایل اخلاقی را از متن وجود خود ریشه کن می سازد و به فضایل و محاسن اخلاقی آراسته می گردد و در آستانه ملکوت عالم قرار گرفته، برای ورود به جمع ملائک آماده می شود (34) و رفته رفته گام پیش گذاشته، به جمع فرشتگان می پیوندد و از همه ی محاسن و زیبایی های فرشتگان بهره مند می شود.
« جهاد اکبر » که عالی ترین مرتبه جهاد با نفس است، همان جنگ عقل و عشق است. انسان در این مقام به اصلاح اوصاف نفسانی نمی پردازد و رذائل اخلاقی را هدف قرار نمی دهد، بلکه در این جهاد، خود نفس یعنی دشمن ترین دشمنان (35) مورد هدف قرار می گیرد و تلاش می شود واپسین حجاب و مانع طلوع حقیقت، برطرف گردد. با پیروزی بر این دشمن، زیبایی و حسن ازلی الاهی تجلی می کند و عشق از پوشش حجاب های ظلمانی خارج می شود و بال های نورانی اش آشکار می گردد.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) گروهی را به جهاد فرستاد و چون برگشتند فرمود: مرحبا به مردمی که جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اکبر بر عهده ی آنها است. عرض شد یا رسول الله جهاد اکبر کدام است؟ فرمود جهاد با نفس سپس فرمود بهترین جهاد از کسی است که با نفس خود که میان دو پهلو دارد بجنگد. (36)
البته سلاح و ابزاری که در هر یک از میدان های مجاهدت و تلاش به کار می آید، ویژگی خاص خود را دارد. مهم ترین وسیله در جهاد اصغر و اوسط، عقل است. انسان به کمک خرد و عقل نظری فریب دشمن بیرون و درون را در صحنه جهاد اصغر و اوسط تشخیص می دهد، با همکاری و همراهی عقل عملی دست و پایش را می بندد و خود را از فریب او ایمنی می بخشد (37)، اما عقل در جهاد اکبر ابزاری کارآمد نیست. (38) عقل که برترین مرتبه و عالی ترین جایگاه نفس آدمی است، همان حجابی است که در جهاد اکبر باید برداشته شود. (39) انسانی که در افق عقل زندگی کند، در ردیف فرشتگان است و آن که با این ابزار از فریب شیطان می رهد، درصف ملائک قرار می گیرد، اما انسان معلم فرشتگان است و شأنی برتر از فرشتگان دارد. انسان کامل را با خدای سبحان حالاتی است که در آن هیچ یک از فرشتگان و کسانی که در ردیف آنهایند، جای ندارند (40). اگر انسان به افق فرشتگان و دیگر موجوداتی که وجودی نیمه مادی و عقلی دارند توقف کند، از رسیدن به کمال که شایسته ی آن است و از وصول به گوهری که در جست و جوی آن به سر می برد، باز می ماند. آنچه آدمی خواهان آن است، زیبایی نامحدود و بی کران است. آن زیبایی در محدوده ی امور طبیعی و دنیوی و حتی امور عقلی و اخروی نیز نمی گنجد. به همین دلیل، برای وصول و رسیدن به آن باید از این مراتب عبور کرد. هدف از این جهاد ورود به افق های متعالی اسما و صفات الاهی است نه بازگشت به گرایش های شهوانی. عقل پس از آن که دست شیطان را از حریم وجود انسان کوتاه کرد و آتش شهوت را خاموش ساخت، از محدودیت و کاستی های ذاتی اش و نیز برتری افق های فرا روی خود آگاه می شود. این آگاهی، زمینه ی تجلی و ظهور حسن و زیبایی الهی را فراهم می آورد و بدین ترتیب، با عبور از دولت عاقلی نوبت عاشقی فرا می رسد.
بنابراین؛ در بررسی رابطه ی عقل و عشق سه گزاره زیر رخ می نماید:
گزاره اول: عشق محصول شناخت است. انسان با براهین عمیق عقلی (عقل نظری) به خدا ایمان می آورد و با عزم و شوق و عشق و اخلاص از راه عقل عملی به او راه می یابد (41)، اما این مرحله اول راه است.
گزاره ی دوم: عقل در برابر عشق باطل می ایستد و شهوت، غضب و غرائز را در بند می کشد و به خدمت انسان در می آورد. (42)
گزاره ی سوم: انسان وقتی به مرحله ی عشق رسید، عقل متعارف را کنار می گذارد - چنان که انسان مؤمن در مرحله ی ابتدایی عقل بدلی را کنار می نهد - و آن گاه به مقام حقیقی عقل بار می یابد. در این صورت عشق حاکم و فرمانروای عقل و عقل وزیر و مشاور او است که در مسیر زندگی هم مانند چراغ اتومبیل، پرتوافکنی می کند و هم مانند ترمز، وظیفه ی مهار احساسات تند و سرکش را بر عهده دارد و البته جایگاه عشق در این مثال مانند موتوری است که اتومبیل را به حرکت در می آورد. بدیهی است که موتور بی چراغ، عشقی کور، رسوا کننده و مرگبار است و چراغ بی موتور، بی اثر و بی روح، سرد و بی حرکت. پس در مرحله ی عقل برین، انسان سالک به مقام جمع عقل و عشق می رسد و دیگر نباید این دو را رقیب هم محسوب کرد، بلکه باید هر دو را از عناصر اساسی ایمان به شمار آورد.